دوباره شب شد

شب و دوست دارم مثل رفتن  مثل مردن   مثل دیدن یه عشق زیر یه احمق دیگه.

مثل موندن تو کثافت  یا که خوابیدن وسط این همه خیانت.

شب و دوست دارم واسه اینکه

 تو سیاهیش میشه هر گوشه ی تاریکی نشست و حرف مفت زد.

یا روی دیوارای شهری که فقط آگهی از تخلیه چاهه  خیلی راحت از ته دل شاشید و حرف دل و زد.

به خدا من آدم بی ادبی نبودم ونیستم  ولی همرنگ جماعت شدن این روزا رسمه.

شب و دوست دارم مثله تموم گریه هام بی سر صدا یا تموم ناله های با هوار ولی فقط پیش خدام .

شب دوست دارم  همون قدر که بدم میاد از اون .

آخ که تو شب که چه رازایی میشه فهمید  میشه از آشغال بودنت حسابی خندید.

تو شبا از بس همش سیاهیه اگه یکی هم سفید باشه میشه رفت و بهش  زودی رسید.  شب و میخوام واسه اینکه نمیخواد ماسک روی صورت بزنی

واسه اینکه بیشتر دیده  بشی خودت عوض کنی رنگ بکنی یا یه خر دیگه بشی.

. شب و واسه ساده بودناش و یه رنگیاشه که دوست دارم

 حرف واسه گفتن و نوشتن زیاده ولی این جمله ی آخر

تو شب  وسط تاریکی و سیاهی  میشه هرچی که هیچ وقتی نمیشه دید

 و با تموم احساس دید و شنید و فهمید و رسید به جایی که فکرش مثل یه کابوس پر از ترس و هراسه.

 اینم از امشب که داره تموم میشه ...