آخرین نا امیدی
این واقعیت و تکرار میکنی
اطرافیانتو از دست میدی و افسرده میشی و از دست میری یو دور خودت همش دیوار میکشی افسوس میخوری سیگار میکشی....
این یه آهنگ بود که شعرش با روزگار من مو نمیزنه . بی هدفم و تنها مثل یه کتاب ولی فقط برا قشنگی کتابخونه.
دوست دارم از امید بگم ولی دروغ تو ذاتم نیست مثله خیلی چیزایه دیگه.
امشب از اون شباست که میخوام بگم چرا اینجام و اونجا نیستم.
که چرا کشتم خودم رو تو زمانیکه باید نمیمردم. من ترسیدم ازاینکه تنها شم شدم بدون باور شم شدم هرچی ازش ترسیدم شدم و حالا از اینکه بیدار شم میترسم.
یه روز نزدیکای غروب رفت خوب به سلامت ولی من هم یه جورایی رفتم دوست دارم
تا یه روزی بعد این همه وقت ببینم چشماشو بازم ولی به خدا بی قطره ای اشک اونم من و حتما ببینه بعد از اون لحظه اگه خودش باشه حتما میمیره.
شعر گفتم وسط این همه لغات و کلمه های بدون معنی ولی انگار هنوزم یادشم حتی یه لحظه تو پک آخر سیگار.
روزا و شبا زیاد توفیق نداره وقتی نیستی یا خودت میخوای نباشی من درست اینم که گفتم.
این همه نوشتم و زیادی حرف مفت زدم بسه میخوام یه خبر بدم به یه نفر که زمان زیادیه منتظر نشسته تا که شاید ببینه این جمله ی کوتاه و از من
(سلام من امیدم یه کمی خستم ولی .... خودت بهتر میدونی هنوزم میتونم وقتی توهستی پس بیا دستام و بگیر منم که هستم)