دیگه بسه ...

خارج از وزن سبک وحشی به ته خط رسیدن و ریدن به تمام اونچه گفتم و گفتی با چشای خیس خندیدن.

مثل یک آلتم پس ازانزال تو دیالوگ با یک گله ی خوشحال مثل یه خواب بد تو ذهن یه سگ پیر که تمام عمر شاشیده رو دیوار.

مثل کفتار زوزه میکشم شب رو شکل یک زخم رو تن بیمار دیگه مشروب مست شده از من من خاکسترم از این سیگار.

دلخوشم نکن که پشت این سنگر لشگری از سکوت و ترس و تردیده ما همیشه دروغ میگفتیم گرک اینجا تو گله خوابیده .

مثله یه زن تو تجاوزی جنسی شل گرفتم که درد کمتر شه یه پل شکسته بین دو هیچ خطرش هست که باز خم تر شه .

یه سرنگ آلوده تو رگم پر از ویروس دلتنگی و وحشت مثله یه بچه گربه که لگد خورده خاطراتش تو کوچه ای خلوت .

شرم یه حلقه ی ازدواجم که توی مضطرا افتاد  مثله تشویش دختری دانشجو که واسه نمره خوابیده با استاد

اثر سیلی دبیر رو صورت بغض انگشت از فشار مداد   مادرم تو محرم نماز میخوند یه کسی پشت تلویزیون فحش میداد .

توی چت پشت یه مونیتور خسته بی کسیهای خستم و بغل کردی من تورو بو کشیدم از غم و تو امشب میرزا گوش میکردی .

وقتی زرتشت احمق نیچه قاب تنهاییاش و به آدما میفروخت یه کسی شبیه تو حوا من آدمی که لای آدما می سوخت .

یه درختم که کرمای تنش تنها دلخوشی شبهاشن  یه کویری که خواب میبینه رو تنش آب میپاشن .

خارج از وزن یه نت لالم که دل از سنفونی شدن  کنده   بی صدا تر از همیشه داره با چشای خیس میخنده.

کی میروی ازیادم  ...l

در پس روزهای فصل بهار  برگها در هجوم پاییزند   زردها روی شاخه می مانند سبزها روی خاک میریزند

 

جای عطر گل یاس و مریم    بوی خون در فضای این شهرت   

گویی احساس سربلندی  و اوج با تمامی درختان قهرست

 

از کف سنگ فرش هر کوچه خونه لاله را شستند    غافل از اینکه در تمام شهر سروها جای لاله ها رستند

هر دهانی که بوی گل می داد دوختند به نوک سوزن ها   بوی گل شد گلاب و جاری گشت از چشمان خمار سوسن ها

تو این شهر تاریک  تا چشم میبینه بی دینیست   در زمستان ذوق و اندیشه سبز بودن چه جرم سنگینیست

ساقه هایی که سبز تر بودند سرخ گشته به خاک غلطیدند   باقی ساقه ها از این ماتم برگهای سیاه پوشیدند

اینجا نخل را کنده بید می کارند

بید مجنون کجا ثمر میدهد  ای که بر صورت ماه چنگ زدی  باش تا صبح دولتت بدمد