ت ن ه ا

چه روزی بود امروز تنها و تنها با خودم با یه عالم حرف   

مثل دیروز

  میترسم فرداهم همین باشه .

تا الآن از هیچ چیز جز از تنها ترشدن ترسی نداشتم

وای اگه تنها تر از این هم بشم ..

کجایی؟

برای تو که میدونم همیشه میخونی و میدونی  اما نظر دادن بلد نیستی..  

فقط تو رو دارم این اعترافم رو هیچ وقت از پرونده ی ننگینم پاک نکن.

شب بود و تاریکی و دود و تو و من باهم 

شب و تاریکی و دود و من هستیم پس تو کجایی؟

کلمه ای به انداره ی تمام

جمله هایی که میشه

گفت

نوشت

وشاید شنید

پس فقط ..............................


  سکوت

آخرین نا امیدی

وقتی دلت شکست تنها و بی هدف شب پرسه میزنی از هر کدوم طرف روزای خوبه تو انکار میکنی

این واقعیت و تکرار میکنی

اطرافیانتو از دست میدی و افسرده میشی و از دست میری یو دور خودت همش دیوار میکشی افسوس میخوری سیگار میکشی....

این یه آهنگ بود که شعرش با روزگار من مو نمیزنه . بی هدفم و تنها مثل یه کتاب ولی فقط برا قشنگی کتابخونه.

دوست دارم از امید بگم ولی دروغ تو ذاتم نیست مثله خیلی چیزایه دیگه.

امشب از اون شباست که میخوام بگم چرا اینجام و اونجا نیستم.

که چرا کشتم خودم رو تو زمانیکه باید نمیمردم. من ترسیدم ازاینکه تنها شم شدم بدون باور شم شدم هرچی ازش ترسیدم شدم و حالا از اینکه بیدار شم میترسم.

یه روز نزدیکای غروب رفت خوب به سلامت ولی من هم یه جورایی رفتم دوست دارم

تا یه روزی بعد این همه وقت ببینم چشماشو بازم ولی به خدا بی قطره ای اشک اونم من و حتما ببینه بعد از اون لحظه اگه خودش باشه حتما میمیره.

شعر گفتم وسط این همه لغات و کلمه های بدون معنی ولی انگار هنوزم یادشم حتی یه لحظه تو پک آخر سیگار.

روزا و شبا زیاد توفیق نداره وقتی نیستی یا خودت میخوای نباشی من درست اینم که گفتم.

این همه نوشتم و زیادی حرف مفت زدم بسه میخوام یه خبر بدم به یه نفر که زمان زیادیه منتظر نشسته تا که شاید ببینه این جمله ی کوتاه و از من

(سلام من امیدم یه کمی خستم ولی .... خودت بهتر میدونی هنوزم میتونم وقتی توهستی پس بیا دستام و بگیر منم که هستم)

.. هیچ

من خودم انکارم  در میان کوچه های بی هویت   داخل راهرویی تنگ  گم شده افکارم

فکر کنم بیمارم  شایدم از بس پر از حوصله ی شنیدنم  پر از دروغ شده اسرارم

یکی میگفت کجایی انگاری گرفته بود از کسی  آمارم

من همین جام  گوشه ی تاریک  کنار یه دیوارم و تنهایی نشسستم از یه عالم فکر پوچ توی ذهنم با تلاش بسیار وسعی و کوشش و اقرار به اینکه نمیدونم که چرا فراموشم شده نوشتن از دردی که مدتی شاید زیاد باعث شده من بشم یه آدمی دیگه 

یکی که من نیستم و نمیخواستم باشم ولی بودم.

گنگ و نا مفهوم  شایدم بی ربط مینویسم  ولی باید بنویسم .....

 

من و شب

دوباره شب شد

شب و دوست دارم مثل رفتن  مثل مردن   مثل دیدن یه عشق زیر یه احمق دیگه.

مثل موندن تو کثافت  یا که خوابیدن وسط این همه خیانت.

شب و دوست دارم واسه اینکه

 تو سیاهیش میشه هر گوشه ی تاریکی نشست و حرف مفت زد.

یا روی دیوارای شهری که فقط آگهی از تخلیه چاهه  خیلی راحت از ته دل شاشید و حرف دل و زد.

به خدا من آدم بی ادبی نبودم ونیستم  ولی همرنگ جماعت شدن این روزا رسمه.

شب و دوست دارم مثله تموم گریه هام بی سر صدا یا تموم ناله های با هوار ولی فقط پیش خدام .

شب دوست دارم  همون قدر که بدم میاد از اون .

آخ که تو شب که چه رازایی میشه فهمید  میشه از آشغال بودنت حسابی خندید.

تو شبا از بس همش سیاهیه اگه یکی هم سفید باشه میشه رفت و بهش  زودی رسید.  شب و میخوام واسه اینکه نمیخواد ماسک روی صورت بزنی

واسه اینکه بیشتر دیده  بشی خودت عوض کنی رنگ بکنی یا یه خر دیگه بشی.

. شب و واسه ساده بودناش و یه رنگیاشه که دوست دارم

 حرف واسه گفتن و نوشتن زیاده ولی این جمله ی آخر

تو شب  وسط تاریکی و سیاهی  میشه هرچی که هیچ وقتی نمیشه دید

 و با تموم احساس دید و شنید و فهمید و رسید به جایی که فکرش مثل یه کابوس پر از ترس و هراسه.

 اینم از امشب که داره تموم میشه ...

   

 

سیاه مثل تنهایی

نوشته های سیاه  افکاری مغشوش حرفهای تاریک وبی امید. صفحه های سفید پر از خطوط ناخوانا یه عالم کلمه بدون معنی و مفهوم .

صحبت از هراس و وحشت گفتن از مرگ و پوچی  پریدن از پرتگاه بدون فکر .

سقوط در نهایت نیستی  له شدن زیر یه تهمت.فرار از بودن و موندن.

آغاز شمارش معکوس تنهایی .خوابیدن در گودال بی فردایی .دیدن کابوسهای بی پایان.

بیداری بعد از یک شب پر از صدای ساعتهای عقب مونده.

 برداشتن خودکار  کشیدن تصویر خود داخل دفتری خالی .حس بی حالی 

خوردن یه فنجون قهوه ی سرد و برگردوندن برای دیدن فالی که هیچ وقت نخواهد بود.

شستن صورت   چهره در آینه دیدن   مشت در آینه کوبیدن   ناشناسی در مقابل.

ناسزایی از ته دل   فریاد بر سر دیوا ر  خسته از دیروز و از تکرار بی پایان.

بقل کردن قاب خالی و پاک کردن اشکهای خشک شده.

نشستن پشت میز تنهایی  با بغض

 نوشتن درد و دل های دروغ   خوندن چند خطی از فروغ   لحظه ای بستن چشم و دوری از افکار شلوغ .

گذر ساعت و خاموش شدن روز  با زهم  کابوس و دوباره ..........