میخندم
می خواستم به ابدیت پرواز کنم ... راهم را بستند !
می خواستم جشن تولد مرگم را بگیرم ... چرا کسی به من تابوت هدیه نکرد ؟!
چه خوش باورم من
به دنیا اعتماد کردم آن دم که ارمغان خورشید جز تاریکی مطلق نبود !!!!
دلم برای دلم می سوزد .
گریه به حالم اشک می ریزد .
صبوری از دست من عصبانیست .
مهربانی مرا سیلی می زند .
مدت هاست کسی صدای فریادم را نشنیده !
من لبهایم را به اجبار بهم دوخته ام !
من عاجزانه خاموشم !!!
و نگاهم سالهاست روی متن زندگی خشکیده !
من تمام عاطفه ام را قرض داده ام . فردای من از دیروز به یغما رفته !
اما...
نمی توانم لبخندم را احتکار کنم !!!!
می خواستم جشن تولد مرگم را بگیرم ... چرا کسی به من تابوت هدیه نکرد ؟!
چه خوش باورم من
به دنیا اعتماد کردم آن دم که ارمغان خورشید جز تاریکی مطلق نبود !!!!
دلم برای دلم می سوزد .
گریه به حالم اشک می ریزد .
صبوری از دست من عصبانیست .
مهربانی مرا سیلی می زند .
مدت هاست کسی صدای فریادم را نشنیده !
من لبهایم را به اجبار بهم دوخته ام !
من عاجزانه خاموشم !!!
و نگاهم سالهاست روی متن زندگی خشکیده !
من تمام عاطفه ام را قرض داده ام . فردای من از دیروز به یغما رفته !
اما...
نمی توانم لبخندم را احتکار کنم !!!!
می خواستم به ابدیت پرواز کنم ... راهم را بستند !
می خواستم جشن تولد مرگم را بگیرم ... چرا کسی به من تابوت هدیه نکرد ؟!
چه خوش باورم من
به دنیا اعتماد کردم آن دم که ارمغان خورشید جز تاریکی مطلق نبود !!!!
دلم برای دلم می سوزد .
گریه به حالم اشک می ریزد .
صبوری از دست من عصبانیست .
مهربانی مرا سیلی می زند .
مدت هاست کسی صدای فریادم را نشنیده !
من لبهایم را به اجبار بهم دوخته ام !
من عاجزانه خاموشم !!!
و نگاهم سالهاست روی متن زندگی خشکیده !
من تمام عاطفه ام را قرض داده ام . فردای من از دیروز به یغما رفته !
اما...
نمی توانم لبخندم را احتکار کنم !!!!
می خواستم جشن تولد مرگم را بگیرم ... چرا کسی به من تابوت هدیه نکرد ؟!
چه خوش باورم من
به دنیا اعتماد کردم آن دم که ارمغان خورشید جز تاریکی مطلق نبود !!!!
دلم برای دلم می سوزد .
گریه به حالم اشک می ریزد .
صبوری از دست من عصبانیست .
مهربانی مرا سیلی می زند .
مدت هاست کسی صدای فریادم را نشنیده !
من لبهایم را به اجبار بهم دوخته ام !
من عاجزانه خاموشم !!!
و نگاهم سالهاست روی متن زندگی خشکیده !
من تمام عاطفه ام را قرض داده ام . فردای من از دیروز به یغما رفته !
اما...
نمی توانم لبخندم را احتکار کنم !!!!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 16:58 توسط امید
|