The way in the world is jost one and that way is truth
The way in the world is jost one and that way is truth
امروز روز زیباییست شبیه روز گذشته .
من دروغ گو نبودم هرگز ....
باورم کن
بی ادراک و بی تفکر فقط احساس کن ....
من خودم رو اصلاح کردم...
نزدیک بود فراموش بشم زیر تلنبار شکست هایم
نیازهایم را تقلیل دادم تا به حد هیچ...
برای ادامه ی بودن خودکشی کردم .. امید رو
و این زندگیست که جریان دارد و من هم میخندم چه میتوانم بکنم جز این..//.
یه در خواست دارم برگرد...
برگرد!....
از اول برو.
چشمانم پر از اشک بود...
واضح ندیدمت...
هیچ گذشته ای نباید مانعی یرای فردا باشد
بهانه ها را از ذهن پاک میکنم
.....زندگی بدون بهانه
باید هایی در افکارم شکل گرفته اند.
در ناشناخته ترین نقاط وجودم احساسی تازه از نبودن دارم...
کسی برای من لحظه ای صبر نمیکند منی که همه ی زندگیم را صبور دقایق دیگری (ها ) بودم.
از خدا نخواهم گذشت
او نیز از من به راحتی عبور کرد ....
امروز را یادگاری نگه خواهم داشت کنج خلوت دنیایه بی آیینه ام
تا زنده ام هستم برای هیچ تر بودن و این تمام حقیقت نیست و اتمام آن نیز ....
امروز صبح یکبار دیگه بیدار شدم از گرما
انگار آب شدم
باید ورق های ریخته کف اتاق را جمع کنم
چقدر نوشته بودم چرا سفید ؟ متنفرم از این رنگ زیبا....
چقدر کشیده بودم چرا خمارم باز علامت سوال
چقدر سرگیجه داشتم دیروز چقدر دور شدم از رویا های محال و چه نزدیکم به هیچ
من دیشب بود خوابیدم ؟ ولی امروز فردای دیشب نیست گیجم .. مثل شبی که خوابیدم این تنها چیزیست که عوض نشده
پر از خاطرات زیبا و دوست داشتنی
مملو از آغوش گرم در آغوش
بوسه های تند و سریع با دلهره آخ که
چقدر خوب بود و ....
چه تلخست امروز و دیروز و فردا برای من فقط من
شوری اشک هایم را تست میکنی کجایی؟
بغض در خرداد
خیس بند نیامدن بغض گنگم درگیر آسمانی که تاب نیاوردن را نمیفهمد
سایه ی زخمی ام ماه را باور ندارد و روزهای رفته را بدرود نمیگوید
خسته ام از بیداری شبهای خاموش تر از روزهایی بی نور
امید رد شدن ندارم از این همه دیوار
نه پرسه میزنم نه داد
شنونده ام فریاد را از کوچه هایی خلوت از انسان
میترسم از فردا میترسم از فردایه بی فردا
از آخر قصه میترسم
از پایان بی دیدن لحظه ای ازادی
لحظه ای پرواز
من از این قفس بی پنجره میترسم
سر درد هایم بی پایانست مثل بودنت انگار
سیاه ترینم سیاه تر میشم درست وقتیکه یادتو ام هربار
تف به خودم صدبار انداختم در آینه که دیگه دور بشم از این افکار
بیا بردار دست از سرم به خدا مریضم ای روانیه بیمار
بیا بردار
هرچی که نیست و بود
داری میری؟
بگو بدرود فقط......
سوز
ساز
سايه
سراب
سكوت
سرما
سياهي
خونِ در دهانم
دندان شکسته ام را
به یاد نمی آورم .
اینجا معاشقه باد
با من است روزی
نگاهم کنید
که زبان من بسیار ، تلخ
دندان شکسته ام
خونِ گندیده در دهانم را
به یاد نمی آورم .
تو را به اندوه کلانم
به دوش می کشم
تو را
در پاگرد ِ تاریک خانه ام
با هرچه از بهار که دوست تر داری
کنار " کاش که زودتر برویمِ " بی گاه
و تو را
با انگشتهای ...
و گاهی تو را
کنار شوفاژ سرد اتاقم
...
دندان شکسته ام
با تو
خونِ سنگینِ در دهانم
هنوز عشق می بازد .
من
اندوه کلانم
دیگر چیزی را
به یاد نمی آورم .
صحبت نكن بامن تا لحظه موعود تا اون زمانيكه پيدا بشه يارم
سكوت بر لبهايم حرفي ندارم من تا پله ي آخر روز سقوطه من
هر لحظه ميميرم دستي نخواهم خواست اينجا همه خوابن منم تنها با من
تاريك هر روزم از غم نميسوزم چشمان من غرقه تاريكي براي من يه عادت يه سهمه
از توست كه ميسوزم منتظرت بودم و افسوس
ديگه نيستم چشمانم خسته نگاهم رو ديگه به راه نميدوزم
هر روز پاييزه هر هفته پاييزه هر ماه پاييزه هر سال پاييزه
غم تويه ي قلبه من غم درقلم جاري
افكارم و بردي و من بي خبر موندم
يه لحظه هم نبودي به فكرم
هر كجا كه رفتي
من موندم و سختي حالا اگه خوشبختي اون و مديوني به من
نفرين نكردم من فقط يه آه كشيدم براي تو نبود جونم آهي براي من
تا چشم بستم رفتي و يك نامه در تخته خواب جاي خالي تو بود حتما براي من
نخوندم نامه سر جاشه هرشب كه ميخوابم ميگم كه شايد همش يه خواب باشه
هر روز پاييزه هر هفته پاييزه هر ماه پاييزه هر سال پاييزه
پنهونم از چشمات ماه پس ابرم من كاسه ي صبرم اين كاسه لبريزه
هنوز پاييزه همش پاييزه بارون مياد هر روز ابريه چشمانم
پايان نداره اشك چهار فصل پاييزه اينجا پاييزه فقط پاييزه
بهار مياد از راه و از ديدن من بهار پاييزه
پاييزه بي پايان پاييزه تا پايان