حرفام و قورت نميدم
يه نگاه بنداز تويه شهر چراغا روشنه تويه شب همه چيز قشنگه اما از اين بالا
مثله بارون ميمونه زير چتر.
حسه شاعرانه ندارم اصلا يكي از خودم دو از اين آدما خستم.
كه قفل ميشن رويه شعراي فيريكيه فروغ و تلخيه حقيقت و شيرينيه ي دروغ.
همه گمن و يه جورايي نقشن يا بكنن يا توفازه پايين و پرچم .
يه سري تو همين رنگا ميميرن و يه سري تونخ جيب و نتيجه چند چند.
حرفام نقدن نسيه نيست تو گوش خريدار بيار منم مسير وقير
تنها باش چون برات مفيده يكي مثله من كه سايش سفيده كه هرچي تا حالا نوشته ومينويسه
شك نكن خودشم ديده .
راه زندگي طولانيه و درازه گاهي وقتا شده كه كلا بريده
ولي نا اميدي رو راه نميده اصلا به وجودش.
پس رفته سمت هدف با لرزش با لغزش. اما با ترسش ميجنگه تا پيروزي رو بياره بچنگش.
من ميرسم چون ميخوام كه برسم ميبينه يه مرده وحرفش.
+ نوشته شده در سه شنبه دوم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 2:40 توسط امید
|