من و غروبم
غروب به نظر پایان داستانهای زندگیست ولی اگر از دید دیگری بهش نگاه کنیم میتواند شروع دوباره زیستن باشد.یکی از الگوهای من تو زندگیه جدیدم خورشید با اون غروب پر از راز و رمزشه. الگویی برای دوباره آغاز کردن و از نو ساختن.در تمام مدت زندگیم غروب رو با تمامی احساسم دوست داشتم و دارم. چون همیشه امید به فردایی روشن رو تو قلبم حفظ کرده واز مایوس شدنم در زندگی جلوگیری کرده.خدا یا شکر به خاطر این همه نشانه برای این همه عظمتی که برای من ارزانی داشته ای .سپاس وبازهم سپاس برای زیبایی هایی که بی دریغ به من نشان دادی .اگر تمامی عمرم سر ازخاک سجده ات بر ندارم بازهم نمیتوانم حتی گوشه ای ازاین همه محبت رو قدر دان باشم .پروردگارم به من قدرت بده تا بتوانم در راه رسیدن به تو قدم هایم را تندتر بردارم.روزی که غروب زندگیم برسد روزیست که تازه متولد خواهم شد. برای رسیدن به روزی که من هم با خورشیدم غروب کنم لحظه ها رو بدون واهمه میشمارم. فقط از این میترسم که بیشتر از زمانی که من فکر میکنم طول بکشه ومن آلوده ی این زندگیه موقت و بی ارزش بشم و زندگی در ابدیت رو از دست بدم.الآن احساس میکنم بیخیال همه شدی و داری من رو نگاه میکنی و گوش میدی که چی میگم اطمینان دارم.خدا تا هستم نزار آلوده ی این زندگی سراسر کثافت بشم همین البته فعلا.تا درودی دیگر .....