دختری بر بال فرشته ها
و خورشید وجودش گرم تر میشد غصه هایش هم بزرگ و بزرگتر میشد.
او غصه های زیادی داشت غصه ی پدری که جای نوازشهایش سیلی رو تقدیم به دخترک معصومی که نمیتوانست جلوی دستهای سنگینش را بگیرد میکرد.
پدری که برایش رسیدن به مواد ارزشی بیشتر از دخترکش داشت.نام این دختر رویا بود رویایی پر از نشاط و سرزندگی.
دختری که زیباییش را هرکه دیده به خدا نتوانسته از یاد ببرد پدرش با مواد عوضش کرد و اورا به پیر مردی دیگر به زور شوهر داد
در حالیکه رویا هنوز در فکر بازی در حیاط با دوستانش بود .
رویا از چاه به سیاهچال افتاد پیرمرد هم معتاد بود بدتر از پدرش.
زندگی بسیار سخت برایش میگذشت خیلی سخت اودر هر لحظه مرگش را از خدا میخواست همیشه از این سیاهی که خودرا در اون میدید هراس داشت و دنبال راهی برای گذشتن از این تاریکی بود.
فرشته ی ما در سن ۱۵ سالگی از پیر مرد جدا شد. بعد از خلاص شدن از زندگی نکبت بار برای ادامه ی زندگی تو جامعه ی اسلامی ما هم مشکل داشت
برای همین در شرکتی و پیش یک مهندس مشغول به کار شد .روزها میگذشت و او نمیتوانست تحمل کند نگاههای رییس را که به او به چشم ی
ک گوشت آماده برای کباب شدن خیره مانده بود.بعضی از موضوع ها رو نمیتونم بگم چون خواستش این بوده گذشت
و پس از چند سال او با شخصی آشنا شد که مرد رویاهایش بود مردی با وقار با ادب متین .
مرد بودن از نگاهش سرازیر بود بعد از آشنایی و ازدواج با او به کیش رفت و زندگی خوب و آرامی رو که تا به حال به چشم ندیده بود آغاز کرد گویا زمانه به او لبخند زده بود
که رویا با تمام وجود احساس راحتی میکرد در آغوش همسرش.ولی این آرامش استمرار نداشت باز انگار زمانه اخمش را به رخ او میکشید مهندس با سرک کشیدن تو زندگی او تمام
تلاشش را برای از بین بردن آغوش گرم رویا آغاز کرد .
مهندس از او میخواست تا زندگیش را به لجن بکشد و چون فرشته ی ما از پاکی و نجابت هیچ چیز کم نداشت
جلوی این خواسته ایساتدگی کرد .
مرد بد این داستان اورا تهدید به افشا کردن رازهای چند ساله زندگی رویا با خود کرد .
فیلم و عکسها خصوصی یکی از برزرگترین معضلات در زندگی گذشته ی انسانست به خصوص اگر پنهان شده باشد.
رویا دل به دریا زد و سفره ی دلش را برای یگانه مرد زندگیش گشود و پرده از تمامی سیاهی های گذشته اش کنار زد.روز قرار رسید روزی که رویا با شوهرش برای گرفتن مدارک و عکسها
پیش مهندس آمدند رویا توی حیاط ایستاد از استرس و ترس تمامی بدنش خیس شده بود که ناگهان همسرش وارد حیاط شد
و با لحنی آرام و مهربون گفت رویا بیا این هم تمامی گذشته ات
که میخواست تورو از من بگیره دیگه هیچ وقت نمیتونه اذیتت
کنه هیچ وقت. آری این حرف ها رو زد و رویا رو در آغوش کشید
این پایان تلخ برای مهندس که بویی از مردانگی نبرده. بود وقتی پلیس رسید تمام اتاقش را خون گرفته بود مانند دل پر خون
رویا.مهندس به سزای اعمال شرم آورش رسید.روز دادگاه پدر
مقتول اشد مجازات رو از قاضی خواست و به علت نفوذش و
قدرتی که داشت تونست محکوم کند مردی رو که برای حفظ ناموسش دستش را به خون آلوده کرده بود ولی این
پایان حکم نیست یک نفر مرده باید یه نفر قصاص بشه ولی آلودگی دستگاه قضایی باعث شد هم همسر و هم خود رویا
به اعدام محکوم بشن .
خیلیا برای گرفتن رضایت پیش پدر رفتن ولی او گویا قلبش را دور انداخته و با تمام وجود پای چوبه ی دار ایستاد.
رویا هم چادرش رو سفت دوره کمرش بست و زنانه مثل یک قهرمان بالای چوبه ی دار
به زندگی در ابدیت لبخند زد.
آری وقتی آمبولانس آمد و پیکر های بیجان دو انسانی که جرمشان دفاع از عشق و زندگیشان بوده رو با خود به سوی سرد خانه برد تمام شهر یکپارچه غم و اندوه و گریه بود .
این پایان زندگی رویا بود .
وقتی میشینم و خوب فکر میکنم میبینم اصلا نتونستم احساسم رو به صورت کامل بیان کنم
خیلی دوست داشتم اشکام و رو پاک نکنم و تا ابد به مظلومیت رویا و رویا های دیگر سرزمینم گریه کنم
میدونم با گریه چیزی درست نمیشه ولی باعث میشه تا چشمانم نبیند
این همه بی عدالتی و زشتی که دنیامون رو به کثافت کشیده. با تشکر از دوست عزیزم زهره که باعث شد چشمانم رو به سوی دنیا باز کنم