شروع ....تا به حال شده وقتی میخواین از خیابونی عبور کنید مادری شما رو صدا

بزنه واز شما در خواست کنه که دخترک خردسالش رو به اونور خیابون ببرین و

شما بدون اینکه دلیلش رو بپرسین قبول کنین.من اینکار رو کردم چقدر شیرین

بود .عزیزم اسمت چیه ؟ فقط سکوت . خانمی گریه نکن مامانی الآن میاد .30 دقیقه

 بعد .نمیدونستم چه کار کنم فقط به خودم فحش میدادم دست دختر رو گرفتم باهم

رفتیم تو پارکی که نزدیک اونجا بود 2 تا بستنی خریدم وای چقدر زیبا و با اشتیاق

 میخوره 2 تاشو با کلی علاقه خورد دور لباش و دستاش شد بستنی خالی .وقتی از

کنار آب خوری اومدیم کنار باز شده بود مثل یه عروسک تازه اونجا بود که

 

 عروسک خانم بهم گفت مرسی عمو امید و  یه بوس خوشکل از لپای گامبالوییش

 

بهم داد. تعجب نکردم از اینکه اسمم رو میدونست چون خودم بهش گفته بودم .الآن حدود 2ساعت میگذره و من نمیدونم چه کار بکنم البته یادم رفت بگم مادرش بهم

گفت کارش چند دقیقه  طول میکشه . میترسم برای مادرش اتفاقی افتاده باشه یا اینکه

 نمیدونم.چه خبره  توی کوچه روبرو یه مقدار شلوغ به نظر میرسه صدای جیغ و

فریاد میاد یه دفعه عروسک داد زد مامانی مامانی و  دستش و کشید و دوید به

طرف اون ور خیابون نمیدونم چه طوری ولی انگار یه لحظه همه ایستادن تا بتونه

بگذره از خیابون که انصافا خیلی شلوغ و پر رفت و آمد بود. منم دوویدم عروسک

 تو بقل مامانش بود مامانی گریه نکن توروخدا تورو خدا مامانی  مامانش وقتی بلند

 شد زیر چشمش کبودتر شده بود از دفعه اول که دیدمش صورتشم  انگار سرخ شده

بود از خجالت . بلند شد روسریش رو برداشت و  دست عروسک رو  گرفت و به

سرعت از اونجا دور شدن  شایدم غیب شدن. صداها و حرفهایی که مردم و رهگذر

ها میزدند و نمیشنیدم فقط صدای اون آقا که ریشهاش سفید شده بود و  پیشونیش پینه

 بسته بود رو میشنیدم   که میگفت : هزار بار اومده بهش گفتم زنیکه این وصله ها به

 من نمیچسبه برو دکونتو جای دیگه باز کن به خرجش نمیره که نمیره.استغفرا..

 

زنیکه میخواد شناسنامه من و بکنه سند مشروعیت بچش .این و که شنیدم یخ زدم نمیدونم شایدم مردم   یعنی عروسک وای اصلا نمیتونم باور کنم یه دفعه زبونم باز

شد و  گفت : خوب حاجی برین آزمایش دی ان ای بدین اینو که گفتم حاجی سرخ و

 سیاه شد و گفت به شما چه مربوطه  خانمی که دست راستم ایستاده بود گفت همتون

 مثل همین کارتون که تموم میشه میزنین زیرش اگه راست میگی برو آزمایش  که

یه دفعه جمعیت زیادی تایید کردن .حاج آقا رفت تو پارچه فروشیش درم

بست .جمعیت متفرق شدن و من هنوز تو پارک نشستم منظر  که شاید عروسک بیاد

 و من بهش  بگم مردم خیلیاشون قبول دارن که تو حق داری شناسنامه داشته باشی

 حق داری وقتی بزرگتر شدی بتونی بگی بابات کیه حتی اگه بابات بابات نباشه.

 امروز حدود 3سال از آنروز  گذشته که من فهمیدم که عروسک بالاخره موفق شده

 ثابت کنه که اگه هست چون خدا خواسته و حالا هم خداخواسته که دیگه نباشه به

 امید دیدار عروسک خانم.... عروسک من چشمات و باز کن