من سیاه شدم  

 

تو چه رنگی من تباه تو ام آری  تو .من در تاریکی 

 برایت دنبال فانوس بودم ولی تو در تاریکی بدنبال چه میگشتی ؟

فانوس را آوردم ولی تو آنجا نبودی

 

بدنبالت تمام شبهارا گذشتم تا دیدم

تورا.تویی  که با لبخند به من گفتی سلام.پاسخ ندادم چون زبانم یارای

چرخیدن نداشت.تو سلام کردی و الآن پس از این همه دقیقه سپری شده

 

 هنوز افسوس میخورم که چرا نتوانستم باور کنم که تو بودی در آن

تاریکی دستم را رها کردی تا پیدا نشوم تو بودی که دستت را بدست

کسی دادی که فانوس من رو برداشته بود.تو بودی  کسیکه دید که من

دیدم ولی بی تفاوت دیدنش را انکار کرد.تو دیدی من رو   آری منم تورا دیدم .......