نقطه
اتاقم تاریک تر از روزهای قبل شده نمیدونم چه اتفاقی افتاده یا داره می افته
یا روزنه ها بسته شدند ویا من چشمانم از نور ترسو تر.
در تاریکی نشسته ام و با قلم خودم رو نقاشی میکنم .خودم رو در حالیکه تو
تمام قد روبه رویم ایستادی تصور میکنم و مینویسم .
چشمانم بازبازاست ومنتظر تا تو بیایی .......چه لحظه ی شور انگیزیست
وقتی دستهایم تورا در آغوش میگیرد و پایان.....
چه خیال پوچی ...
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 16:53 توسط امید
|