از باستان تا آخر داستان
تاریکی آسمونم امروز کمی کم تر شده انگار ابرا دارن از هم فاصله میگیرن .
هوا روشن تر شده
این هم از خواست خداست حتما.
گذشته ام باز اومد و در زد و من نتونستم پشت در نگهش دارم .
آخه گذشته ام رو کامل پاک نکردم میدونستم دوباره سر میزنه
تا در آینده باز باشه
تا من به یادش سر از پنجره بیرون ببرم و نم نم بارون پاییز رو روی گونه هایم احساس کنم .
نمیدونم چرا اومدی ولی حالا که اومدی پس خوش اومدی
http://pinklollipop.blogfa.com/
گذشته را
مثل یک درخت سر راهی
پشت سر گذاشته ای
اما گذشته خیال ندارد
پشت سر بگذارد تو را
شعر از دوست عزیزم فائزه
یک برگ پاییزی برای تو
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 0:21 توسط امید