در راه شهادت باز بازست
در چشمه خون وضو گرفتند نهان
از مســلخ نور تا به هنـگام اذان
با ساقي مست باده و جام زدند
آنان که به سوي صبح بودند روانه
آوازهي عاشــقان ما دهـــر گرفت
آواي بلند شانه به هر شهر گرفت
تن جامه عاشقان برگير و بپوش
کاشانهي دوست، مارِ پر زهر گرفت
ما کز تب عشق سوي جانان رفتيم
بگذشته زجان و سربداران رفتيم
اي کاش که بازجان به تن بودبسي
کز لــذّت رفتنش کمـــاکان رفتـيم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 0:45 توسط امید