ساز را خودم شکستم  دستانم  قدرتش  را داشت کتابهایم ورق ورق فرش زمینن.

 آینه خودم رو نشون میداد یه موجودی که تا به حال ندیده بودم شکستم تا نبینم ولی هزار ویک تیکه ازآینه چهره ام رو تو صورتم تف میکرد.

 هر چی  فریاد بود زدم داد زدم فحش میدادم به تو به او به  همه .

 

فشارم رفته بود  بالا  سرم در کاسه ی توالت

 هرچه تا به امروز فهمیده بودم رو استفراغ کردم. کله ام خالی بود

   زیر  دوش گریه کردم ازدلم  گلایه کردم شایدم خواب بود یادم نمیاد

  ولی  از صدای شر شر دیوانه تر از همه ی لحظه های بی عقلی کله ام را روی دیوارپراز گناه یادگاری له کردم

  و مشتهایم بر درو دیوار خونابه راه انداختن

 لحظه ای شاید فقط چند  ثانیه یاد او افتادم و نبضم نرما ل شد

 باز سوت  درون سرم  هوار زد رفتم واینبار تیغ بود و هنر نقاشیم

 سبکم  سبک جنونیسم و بوم و رنگم بدن و خون و درد و زجر و اندکی احساس هم میخواهد

 و من تابلویی را آفریدم که همه ازدیدنش شبها به جای  خواب اثر بی بدیلم رو هزاران بار میبینن و میکشن وکابوس وار چشمانشان روی تمام زندگیها بسته میشه.

 تا به امروز  فکر نمیکردم چرا دیده نمیشم ولی نجوایی به گوشم شعر یک معجزه رو بازخوانی کردو

   من نت به نت و خط به خطش  را درونم  حل کردم و

 بلند تراز فریاد یک انسان به زیر مردن  از دردو تجاوز

 فریاد زدم

    گوشه گوشه ی تاریک این  شهر بدون نور مثل یک سگ  یادگاری ها گذاشتم

 فراتر  رفتم و روی سر و صورت جامعه ام شاشیدم  و تف کردم

 از اعماق  گلویم  خلتهایی  که برای سالها جا مانده بود و عقده وار گم شده بود توی  درونم.

.آه  که چه  احساس پر معنایی بود حس کثافت دیدن کثافت و واقعیت دیدن و واقعیت و حقیقت  گفتن ازروی جسارت  و ایستادن درمقابل صف طولانی فحش ناموسی  کشیدن به  تو و امثال تو .

راستی برگردیم به زمان  دوش و دیوار و خونابه و من که مردنم رو با چشای خون نشان  دیدم نفس  هم   میکشیدم  ولی اون  مرد سفید پوش  سیاه  گفت  مردم.

 پس  منم مردم

  نشد  وصیتی  کنم به  اونکه  منتظر ایستاده هر روز کنار ساعت بی عقربه کاش  میشد  یه خط شعر برایش  مینوشتم

 مینوشتم توبرام  هر ثانیه ژست یه پروازبودی توهمونی که  اگه بودی چی بودی

 یا  براش  گل رزی که دوست داشت که من هرگزنچیدم 

 ولی نمیشه اگه میشد اون موقعه بود که شاید خیلی چیزها میشد ولی

 تکرار نداره سریال گمشده هایی در زباله خانه ی گمشده 

  فقط یک باراونم ساعت چند لحظه مونده تا تحویل سال کهنه ی شمسی یا میلادی  یا چینی که  دوتاشون و داره میشد نگاه کرد

  من  ندیدم اونم  ندیده  هرکسی دیده خوش به حال چشماش  که اقلا دیدن و یه  بار تونسته  تجربه کنه .

 طولانی شد  این  نوشته  قرار بود  سه خط  باشه ولی  هرچی  کلمه بود گذاشتم  همین  یه جمله شد .

اومدن با یک هدف بود که باید میرسیدیم ولی انگار همه قصد دارن نرسن  پس................