اینم منم

  زمان وقته خوندنه یه سرود تازه  به دور از هر وهم غرور کاذب

هر لحظه ای شروع واسه من و تو دیگه بسه سکوت فاسد

مینویسم این و با قلم داوطلب  فاز بگیری تو با کلمه بافتنم

کلماتی که با طغیان دوستن  منم شناور تو این اقیانوسم

من حرفام و ساده میگم و میرم از دردا و داغ دیدن سیرم

بدون اینکه کسی برسه به داد آدم   شب و روزا میگذشت و ادامه دادم

مبشینم فکر میکنم  دوباره یادم  میاد اون روزا که غبار و ماتم

اومد و تو دلم نشست و   هرکس که رد شد قلبم و شکست و

 پس من در قلب و بستم به رویه اونا که پی منفعت هستن

خوب دیگه راهی جز این نداشتم  اونا جایی سالم باقی نزاشتن

 هرکس رو که با هاش دلگرم بودم  حسم و زیر پاهاش له کرد

نشون میدن انگار  هستن و با عملشون اینو انکار کردن

من و تویه  تاریکی گذاشتن  پشتشونم نگاه نکردن

 

   بگذریم

 

من الآن بیدار و روشن   اونا اما تو خواب و خاموش

کاش میشد بگم قصه این هزار و چند شب ولی افسوس نمیشه هرچند

اونا ییکه باید میدونن  میدونم این و یه روز میخونن.

شک ندارم

با نام خدایی به عظمت تمام پاکی ها

 

 

یادگاری از  روزهای رفته از ذهن  سال و ماه و هفته

 

نگاهی به آینه با یه کمی ترس  دیدن چهره یک ناشناس

متعجب  مات و بی حرکت و ساکت و خاموش

پلک زدن ممنوع

این کیه داخل آینه منم ؟ نه ممکن نیست .

نابود شدم  شکستم  مردم انگار.

 

 آینه را نه   خودم و غرور و باورهای پوچم و شکستم و  رفتم

 

 سخت بود مثل مردن  جون دادن  این راه تاریک  ولی ......

 

ولی امروز دیگه ترس از آینه ها  و دیدن ها ندارم

 چونکه خواستم

 خواستم   پاک کنم سیاهی و تباهی و از وجودم که لجن گرفته بود و من کور بودم و ندیدن رو یاد گرفته بودم.

 

  

آینه دروغ گفتن بلد نیست این به من ثابت شد.

 

 اگه شک داری آینه اونجاست چشمات و یه کم باز کن .  

ت ن ه ا

چه روزی بود امروز تنها و تنها با خودم با یه عالم حرف   

مثل دیروز

  میترسم فرداهم همین باشه .

تا الآن از هیچ چیز جز از تنها ترشدن ترسی نداشتم

وای اگه تنها تر از این هم بشم ..

کجایی؟

برای تو که میدونم همیشه میخونی و میدونی  اما نظر دادن بلد نیستی..  

فقط تو رو دارم این اعترافم رو هیچ وقت از پرونده ی ننگینم پاک نکن.

شب بود و تاریکی و دود و تو و من باهم 

شب و تاریکی و دود و من هستیم پس تو کجایی؟

کلمه ای به انداره ی تمام

جمله هایی که میشه

گفت

نوشت

وشاید شنید

پس فقط ..............................


  سکوت

آخرین نا امیدی

وقتی دلت شکست تنها و بی هدف شب پرسه میزنی از هر کدوم طرف روزای خوبه تو انکار میکنی

این واقعیت و تکرار میکنی

اطرافیانتو از دست میدی و افسرده میشی و از دست میری یو دور خودت همش دیوار میکشی افسوس میخوری سیگار میکشی....

این یه آهنگ بود که شعرش با روزگار من مو نمیزنه . بی هدفم و تنها مثل یه کتاب ولی فقط برا قشنگی کتابخونه.

دوست دارم از امید بگم ولی دروغ تو ذاتم نیست مثله خیلی چیزایه دیگه.

امشب از اون شباست که میخوام بگم چرا اینجام و اونجا نیستم.

که چرا کشتم خودم رو تو زمانیکه باید نمیمردم. من ترسیدم ازاینکه تنها شم شدم بدون باور شم شدم هرچی ازش ترسیدم شدم و حالا از اینکه بیدار شم میترسم.

یه روز نزدیکای غروب رفت خوب به سلامت ولی من هم یه جورایی رفتم دوست دارم

تا یه روزی بعد این همه وقت ببینم چشماشو بازم ولی به خدا بی قطره ای اشک اونم من و حتما ببینه بعد از اون لحظه اگه خودش باشه حتما میمیره.

شعر گفتم وسط این همه لغات و کلمه های بدون معنی ولی انگار هنوزم یادشم حتی یه لحظه تو پک آخر سیگار.

روزا و شبا زیاد توفیق نداره وقتی نیستی یا خودت میخوای نباشی من درست اینم که گفتم.

این همه نوشتم و زیادی حرف مفت زدم بسه میخوام یه خبر بدم به یه نفر که زمان زیادیه منتظر نشسته تا که شاید ببینه این جمله ی کوتاه و از من

(سلام من امیدم یه کمی خستم ولی .... خودت بهتر میدونی هنوزم میتونم وقتی توهستی پس بیا دستام و بگیر منم که هستم)

.. هیچ

من خودم انکارم  در میان کوچه های بی هویت   داخل راهرویی تنگ  گم شده افکارم

فکر کنم بیمارم  شایدم از بس پر از حوصله ی شنیدنم  پر از دروغ شده اسرارم

یکی میگفت کجایی انگاری گرفته بود از کسی  آمارم

من همین جام  گوشه ی تاریک  کنار یه دیوارم و تنهایی نشسستم از یه عالم فکر پوچ توی ذهنم با تلاش بسیار وسعی و کوشش و اقرار به اینکه نمیدونم که چرا فراموشم شده نوشتن از دردی که مدتی شاید زیاد باعث شده من بشم یه آدمی دیگه 

یکی که من نیستم و نمیخواستم باشم ولی بودم.

گنگ و نا مفهوم  شایدم بی ربط مینویسم  ولی باید بنویسم .....

 

من و شب

دوباره شب شد

شب و دوست دارم مثل رفتن  مثل مردن   مثل دیدن یه عشق زیر یه احمق دیگه.

مثل موندن تو کثافت  یا که خوابیدن وسط این همه خیانت.

شب و دوست دارم واسه اینکه

 تو سیاهیش میشه هر گوشه ی تاریکی نشست و حرف مفت زد.

یا روی دیوارای شهری که فقط آگهی از تخلیه چاهه  خیلی راحت از ته دل شاشید و حرف دل و زد.

به خدا من آدم بی ادبی نبودم ونیستم  ولی همرنگ جماعت شدن این روزا رسمه.

شب و دوست دارم مثله تموم گریه هام بی سر صدا یا تموم ناله های با هوار ولی فقط پیش خدام .

شب دوست دارم  همون قدر که بدم میاد از اون .

آخ که تو شب که چه رازایی میشه فهمید  میشه از آشغال بودنت حسابی خندید.

تو شبا از بس همش سیاهیه اگه یکی هم سفید باشه میشه رفت و بهش  زودی رسید.  شب و میخوام واسه اینکه نمیخواد ماسک روی صورت بزنی

واسه اینکه بیشتر دیده  بشی خودت عوض کنی رنگ بکنی یا یه خر دیگه بشی.

. شب و واسه ساده بودناش و یه رنگیاشه که دوست دارم

 حرف واسه گفتن و نوشتن زیاده ولی این جمله ی آخر

تو شب  وسط تاریکی و سیاهی  میشه هرچی که هیچ وقتی نمیشه دید

 و با تموم احساس دید و شنید و فهمید و رسید به جایی که فکرش مثل یه کابوس پر از ترس و هراسه.

 اینم از امشب که داره تموم میشه ...

   

 

سیاه مثل تنهایی

نوشته های سیاه  افکاری مغشوش حرفهای تاریک وبی امید. صفحه های سفید پر از خطوط ناخوانا یه عالم کلمه بدون معنی و مفهوم .

صحبت از هراس و وحشت گفتن از مرگ و پوچی  پریدن از پرتگاه بدون فکر .

سقوط در نهایت نیستی  له شدن زیر یه تهمت.فرار از بودن و موندن.

آغاز شمارش معکوس تنهایی .خوابیدن در گودال بی فردایی .دیدن کابوسهای بی پایان.

بیداری بعد از یک شب پر از صدای ساعتهای عقب مونده.

 برداشتن خودکار  کشیدن تصویر خود داخل دفتری خالی .حس بی حالی 

خوردن یه فنجون قهوه ی سرد و برگردوندن برای دیدن فالی که هیچ وقت نخواهد بود.

شستن صورت   چهره در آینه دیدن   مشت در آینه کوبیدن   ناشناسی در مقابل.

ناسزایی از ته دل   فریاد بر سر دیوا ر  خسته از دیروز و از تکرار بی پایان.

بقل کردن قاب خالی و پاک کردن اشکهای خشک شده.

نشستن پشت میز تنهایی  با بغض

 نوشتن درد و دل های دروغ   خوندن چند خطی از فروغ   لحظه ای بستن چشم و دوری از افکار شلوغ .

گذر ساعت و خاموش شدن روز  با زهم  کابوس و دوباره .......... 




دیگه بسه ...

خارج از وزن سبک وحشی به ته خط رسیدن و ریدن به تمام اونچه گفتم و گفتی با چشای خیس خندیدن.

مثل یک آلتم پس ازانزال تو دیالوگ با یک گله ی خوشحال مثل یه خواب بد تو ذهن یه سگ پیر که تمام عمر شاشیده رو دیوار.

مثل کفتار زوزه میکشم شب رو شکل یک زخم رو تن بیمار دیگه مشروب مست شده از من من خاکسترم از این سیگار.

دلخوشم نکن که پشت این سنگر لشگری از سکوت و ترس و تردیده ما همیشه دروغ میگفتیم گرک اینجا تو گله خوابیده .

مثله یه زن تو تجاوزی جنسی شل گرفتم که درد کمتر شه یه پل شکسته بین دو هیچ خطرش هست که باز خم تر شه .

یه سرنگ آلوده تو رگم پر از ویروس دلتنگی و وحشت مثله یه بچه گربه که لگد خورده خاطراتش تو کوچه ای خلوت .

شرم یه حلقه ی ازدواجم که توی مضطرا افتاد  مثله تشویش دختری دانشجو که واسه نمره خوابیده با استاد

اثر سیلی دبیر رو صورت بغض انگشت از فشار مداد   مادرم تو محرم نماز میخوند یه کسی پشت تلویزیون فحش میداد .

توی چت پشت یه مونیتور خسته بی کسیهای خستم و بغل کردی من تورو بو کشیدم از غم و تو امشب میرزا گوش میکردی .

وقتی زرتشت احمق نیچه قاب تنهاییاش و به آدما میفروخت یه کسی شبیه تو حوا من آدمی که لای آدما می سوخت .

یه درختم که کرمای تنش تنها دلخوشی شبهاشن  یه کویری که خواب میبینه رو تنش آب میپاشن .

خارج از وزن یه نت لالم که دل از سنفونی شدن  کنده   بی صدا تر از همیشه داره با چشای خیس میخنده.

کی میروی ازیادم  ...l

در پس روزهای فصل بهار  برگها در هجوم پاییزند   زردها روی شاخه می مانند سبزها روی خاک میریزند

 

جای عطر گل یاس و مریم    بوی خون در فضای این شهرت   

گویی احساس سربلندی  و اوج با تمامی درختان قهرست

 

از کف سنگ فرش هر کوچه خونه لاله را شستند    غافل از اینکه در تمام شهر سروها جای لاله ها رستند

هر دهانی که بوی گل می داد دوختند به نوک سوزن ها   بوی گل شد گلاب و جاری گشت از چشمان خمار سوسن ها

تو این شهر تاریک  تا چشم میبینه بی دینیست   در زمستان ذوق و اندیشه سبز بودن چه جرم سنگینیست

ساقه هایی که سبز تر بودند سرخ گشته به خاک غلطیدند   باقی ساقه ها از این ماتم برگهای سیاه پوشیدند

اینجا نخل را کنده بید می کارند

بید مجنون کجا ثمر میدهد  ای که بر صورت ماه چنگ زدی  باش تا صبح دولتت بدمد

 

صدایی آشنا

مدتی بود که آینه پنهان بود

پنجره ها بسته

دیوارها سیاه تر از تاریکی.........

                        اما امروز

دستانم باز       لبانم یکپارچه حرف و افکارم پر از ناگفته هاست

پس شروع میکنم  نقطه سر خط........

هیس

 

                                                          

   نگاهم حرفها دارد ولی بازم سکوت ..



   من زمان را کشتم  و  تاریک تر شد آسمانم    تو برو جای تو آنجاست  که هر روزش پر ازنورست و شبهایش  برات ستاره باران میکنند.شاید

 تو سراسر بودن و من رفتنی  سرنوشتت را گره با من نزن

  من  نهایت  تابلوی  رفتنت   را بر در و  دیوارذهنم میزنم  شکی ندارم.

     تو برو    شاید بتونی برسی   پرواز کن ...

                      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

   من همینجا با تمام خوابهای بی تعبیر کنار ساعت بی حرکت  لحظه هام و مینویسم روی     کاغذ های پاره   تا ابد.

  راستی  نامه هایم خیس بودن   اگه هنوز نخوندیشون لطفا نخون  آخه یادم هست  که  گفتی

همیشه  اشکهایم مال توست.

 راستشو بخوای  فقط خواستم بگم  دیگه من  لازم ندارم . گریه هاتم نمیخوام...

           تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

 

     

چی

          


                                                                                   

 نه چیزی اینجا نخواهم نوشت و فریاد هم نمیزنم می بینم که نگاهت قلمم را دنبال میکند

و سخت دلواپس است....چیزی نمی نویسم خیالت آسوده حالم خوب است خوب خوب...


     

                 

سردرگم مشغول اتمام

         ژست مردی     

امروز میخواستم از دوست داشتن و عشق  و نوازش  بنویسم از  آغوشی پر از  آرامش و حس رهای   ولی حیف که  نمیشه  ونمیزارن .

الآن دیگه شک  ندارم که دارم  تو شهری زندگی میکنم که کثافت و بی ناموسی ازش میریزه 

 حالم داره  ازاین همه پستی آدمهاش  بهم میخوره کاش میتونستم  فریادمو بنویسم  یا فحش ناموس بدم ولی ..

امروز فهمیدم  دیگه مردی  نمونده  یه مشت آدم  لاشی  که دنبال  فرصت برای دست اندازی و بی حرمتی هستند.

صدای این همه مردار  تو این لجنزار داره دیوونم میکنه .

انگار ناموس  دیگه  ارزشی  نداره .

وقتی  تجاوز داره  یه امر عادی بدل  میشه نباید انتظار داشت مردمان با اندیشه ی هرزگی هر  لحظه تو هر کوچه  وهر خیابان دختری  رو مورد آزار قرار ندن .

تف تف به مردونگی تف به ارزشهایی که زیر خاک رفتند.

              

نمیشه یه لحظه آرامش  داشت. شرافت و انسانیت را به توالت ریختن  این مردان بی شرف  و بی هویت .

سراسر  وجودم  پر از نفرت و سراسر شرمساریست.  دوست داشتم تو جایی زندگی  کنم  که  مردمانش  به هم  احترام بزارن به هم کمک کنن دست در دست هم برای رسیدن تلاش  کنند.

 ولی زرشک شدیم  مثل آدماییکه  هزار سال  تو غار بودیم و حالا ولمون کردن میخوایم پاره کنیم همدیگرو آخه تا کجا  تا کی  .

اینجا شهری پر از نشانه های هرزگی  مملو از موجودات کثافت  نشین .

 دینداری  خیلی  وقته مرده  .شرف و آبرو  کلا  ازبین رفته مرام و مردونگی چی هست راستی؟

بگذریم امروز  روز خوبی  بود ولی صد حیف  که به سرعت تلخ و تلخ تر شد. 

 ازاین به بعد نگاهم را پر از خشم میکنم و هرکسی که وجودش باعث  زشتی شهر میشه رو خشم کش میکنم .

شاید  دیگه وقتش رسید باشه که خودمون یه کاری بکنیم بسه هرچی صبر کردیم بسه 

  دیگه بسه .    

                              

     

سیبیلو

یک کشف بزرگ کرده ام من مردم

بی حوصله دنبال خودم می گردم

اما تو چنان به غیرتم شک کردی

باید به سوال اولم برگردم؟ 

رسوایی





فرق من با او چیست یک وجب یا کمتر                    

دخترک بی پرده وسط حال گریست

فرق من با او چیست من که گویا مردم

زاده ی یک ابلیس

فرق من با او چیست

دخترک خون را دید هق هق او یک ریز

بین ما فرقی نیست...

فرق من با او چیست؟